خداییش زمان ما دیگه اینطوری نبود
رفقا سلام
گذاشتن مطلب از داخل دانشگاه سخته. چون فونت فارسی ندارند و بهتره در کلماتم - ی - نباشه !
مقاله ای که خواندم مربوط به روش تازه ای در انجماد سلولی جهت استفاده مجدد در ماهها و سالهای بعد است.
TISSUE ENGINEERING: Part C, Volume 15, Number 1, 2009
Vitreous Cryopreservation of Nanofibrous Tissue-Engineering Constructs Generated Using Mesenchymal Stromal Cells
This article demonstrates that a vitrification method; changing the liquid to solid and solid to liquid without ice-making, of tissue-engineered constructs is an alternative way to store them for next demand in clinical trials. It explains changing the liquid to solid by immersion directly into nitrogen liquid at -196°C during 11 minutes and changing the solid to liquid by waring in 38°C water bath during 15 minutes.
رفقا سلام،
به لطف خدا و تلاشم، موفق شدم مشكل را حل كنم. لذا وبلاگم در بلاگفا، كه از شامگاه 22 بهمن از دسترس خارج شده بود، كماكان زنده و فعال است. از دوستانم هم متشكرم با راهنمايي هايشان باعث شدند اطلاعاتم بيشتر شود و مشكل رفع شود.
خدانگهدار
رفقا سلام،
يا رب از دلهای ما، نور محبت را مگير
اين تجمل، اين توسل، اين ارادت را مگير
هستی ما بستگی دارد به عشق اهل بيت
هرچه می خواهی بگير از ما، ولايت را نگير
اين دو بيتی را هم امشب، آقای نوازانی از هموطنان مقيم، در برنامه عزاداری رحلت حضرت رسول اکرم (ص) و شهادت امام حسن و امام رضا (ع)، قرائت کرد. در اين وبلاگ، http://hastiyedarmanvbarman.blogfa.com/، سراينده آن آقای سيد رضا مؤيد عنوان شده است.
خدانگهدار
فقط بايد به رسم ادب و احترام، سپاسگذاری کرد. متشکريم.
رفقا دوباره سلام،
از تصديع مجدد، پوزش می خواهم. درسته که يادآوری تاريخ تولد، يادآوری نزديک شدن هرچند به قدر معين نامعلومی، به آن سرنوشت حتمی همه ماهاست. اما جای يک سپاسگذاری از هست مطلق هم دارد که به ما اجازه و شايستگی حيات و اختيار تصميم گيری در محدوده اعمالمان را داد. واضح است که اين اختيار، مترادف مسؤليتی است که هرکسی بهترين تعيين کننده حدود آن برای خودش است. چون فردا، خودش بايد پاسخگوی اعمالش باشد و آنجا ميزانی دارد که بر اساس مستندات و شواهد، حکم می دهد. خدايا ضمن سپاس از اين اجازه، کمکمان کن در آن ميدان، سربلند بيرون بياييم.
آمين يا رب العالمين
بسم الله الرحمن الرحيم
Dear friends
Salam
I hope you are fine and healthy. I believe that all of us like our motherland Iran and don't like any inconveniences, however most of us are ready to give our life to protect our faith. This behavior bothers our enemies. They do every thing , every where and every time; if they could, to decrease the influence of our Islamic revolution in 1979. This is a new model of democracy that is based on religion. People in our society with the same level of integration should choose their destination. Although religious roles say what decision is good or bad, they should choose everything they want. In addition, in the supreme level of the society a clergyman try to find religious solutions for all issues. He is going to get deferent thinking with brain storming to make the best decision. On the other hand, a religious committee observe his activities that all members of it were chosen by election directly. We try to do best and decrease our faults, however we are unique in the world. We can choose president and all members of parliament directly. We can also choose the leader indirectly and our representatives observe his activities. Please keep continue our cooperation to obtain all our aims. We can get them which are near to our hand .............
Sincerely yours
خدانگهدار
هوالفتاح العليم
خدايا، نيک می دانم، انتشار صفات خوب نداشته ام، دليل ستار العيوبی توست. خدا جان، اگرچه بنده های خوب زيادی داری که مستوجب سجده فرشتگان مقرب درگاهت هستند، اما من بجز پناه يا غياث المستغيثين، هيچ هم نيستم. خدايا، به حق خوبانت، آن انوار قدسی در عرشت که منتهای بندگيت هستند، قلم عفو بر جرايم اعمالم بکش و يوم تبلی السرائر، روسياهم نکن. خدايا، مرا به حال خودم وامگذار و وجودم را مملو از ايمان آگاهانه و توکل عاشقانه کن و توفيق جانبازی در مسير تلألو نامت را عطايم کن.
الهی هب لی کمال الانقطاع اليک و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليک، حتی تخرق ابصارالقلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسک
رفقا سلام،
مطالعه تاريخ اسلام و ايران، نشان می دهد، ايرانيها از حکومت شاهنشاهی ساسانی، خسته شده و با آغوش باز، اسلام را پذيرفتند. و گرنه، اعراب، قوم و قبيله ای نبودند که به کسی رحم کنند. اما شواهد مستند و مستدل تاريخی، گويای اين است که ايرانيها، خودشان، دروازه های شهرها را بروی مهاجمين مسلمان غير ايرانی گشودند. 31 سال پيش هم، مردم همين کار را کردند و با انتخاب جمهوری اسلامی و تن دادن به قانون مترقی اساسی، بنيان يک حاکميت مردم سالاری دينی را بنا نهادند. از اين منظر، حضور يکپارچه مردم، در راهپيمايي سالانه 22 بهمن، تأييد مجدد همان انتخاب 57 است. اما، نکته اينجاست که هموطنانی که اعتقادات ديگری دارند، البته برخی از آنها، همه ساله، قبل از راه پيمايي 22 بهمن، آنرا نماد اعتراض مدنی قلمداد می کنند و پس از آن، و با مشاهده حضور گسترده مردم در صفوف فشرده و در حمايت از قانون مترقی اساسی، آنها را تقبيح کرده و برداشت عمومی مردم را غلط می دانند. معتقدم، عموم مردم، کمتر دچار خطا می شوند و وقتی خواص ديندار دنيا ديده ای هم داشته باشند، درصد خطايشان به صفر ميل می کند. البته، طبيعتاً در اين 31 سال هم با اجماع و تصميم سازی، مصادر تصميم گيری، مقدار زيادی از قوانين غلط را حک و اصلاح کرده اند که اين معنی اش، دور باطل هم نيست، بلکه يک پويايي و به روز بودن است. اما سؤال اينست که کجای دنيای متمدن ليبراليسم، بر اساس تلقی هموطنان دگرانديش، مثلاً هر 30 سال يکبارقانون اساسی، تغيير می کند؟ آيا اصولاً تئوری حاکيت همه بر مردم، چنين اجازه ای را می دهد؟ از طرف ديگر مدل جمهوری اسلامی که اصل را بر اسلام نهاده که با همراهی مردم، حاکميت پيدا می کند، نقاط قوتش، همان نقاط ضعف، مدلهای ديگر دموکراسی است. البته، اشتباهات فردی و سيستمی ملک داری مسؤلين کشور، بايستی مرتفع شود. اشتباهاتی مثل، عدم بکارگيری نيروهای زبده کشور اما از جناح بازنده انتخابات، يا برگزاری انتخابات توسط وزارت کشور به عنوان يکی از طرفين رقابت که هميشه و نه فقط امسال، شائبه عدم امانت را به ذهن متبادر می کند. اولين اشتباه که در واقع اشتباه فردی است، بايستی با روشنگری رسانه ها، آنقدر هزينه بردار شود که جابجايي نيروی زبده کارآمد، يک خطای نابخشودنی تلقی شود. دومين اشتباه هم که يک خطای سيستمی است، با اصلاح قانون در مجلس شورای اسلامی، قابل حل خواهد بود. نکته آخر هم اينکه، اينجا در استراليا، آنچه که کاملاً مشهود است، رفاه عمومی مردم است. طبيعتاً حقی که مردم دارند و مسؤلين، بايستی به تبع مسؤليتی که دارند، آن حق را همراه با حفظ شأن و منزلت انسانی مردم، ادا کنند.
خدانگهدار
رفقا سلام،
اين جمله، از فيس بوکم و با استناد به صحبت يکی از دوستان با آيدی نکته روز، است.
ياد مرحوم آقای دولابی هم به خير که فرمود: مرنج و مرنجان!
Even Solid Things Like Iron Becomes Weak When It Is Hot And People Can Use It As They Wish. So Try To Stay Cool, If You Wish To Be Strong
رفقا سلام،
البته طرح هر موضوعی، خصوصاً اگر با ديد اصلاحی باشد، نياز به تقدم و تأخر، مقدمه و نتيجه گيری دارد. يعنی، هرچقدر اين موضوع از درجه اهميت بالاتری برخوردار باشد، تأمل و کنکاش بيشتری می طلبد. شاهد مثالش هم اينکه وقتی ما می خواهيم موضوعی را به ترتيب با فرزندمان، همسرمان، همکارمان و يا رئيسمان و يا فرد با درجه اهميت بالاتری مطرح کنيم، به درجات متفاوتی نسبت به آنچه می خواهيم بگوييم و يا بنويسيم، توجه به خرج می دهيم. البته معنی اين کار هم ترس يا محافظه کاری نيست، که به تعبير ديگری، نشانه دانستن آداب معاشرت است. اينجا هم در مملکت غربت، آسمان همين رنگی است و همين قواعد حاکم است که احتمالاً، اين را بهتر می دانيد. صرف نظر از اين مقدمه، طرح بحث ولايت فقيه، هم احتياج به مقدمه ديگری دارد. سؤالاتی از اين دست که : آيا، گوينده و شنونده، به يک اندازه نسبت به اين موضوع، همعقيده اند يا خير؟ آيا، به تعبير آکادميک، ديسکاشن و طرح بحث صرف نظر از داشتن عقايد متفاوت در سؤال قبل، قابل انجام است يا نه؟ آيا در صورت طرح بحث، خبط و خطا و سيئه دنيوی و اخروی، مترتب است يا نه؟ برداشت من اينست که در طول تاريخ، تقريباً تمام اقداماتی که منطبق با فطرت الهی بوده و پيامبری يا امامی يا رهبری داشته، حتی آنهايي که الوهيت و عصمت هم داشته اند، با طرح چنين سؤالاتی مخالف نبوده اند. چرا که رشد فکری آدمها، يک از اهداف اساسی همان اقدامات و حرکات بوده است. شرح احوالات حضرت موسی(ع)، حضرت عيسی (ع)، حضرت داود (ع)، حضرت سليمان (ع) و ... در قرآن کريم هم اشاراتی مفصل و مجمل درباره همين جنس سؤالها و عملکردها، داشته است. نبی مکرم اسلام (ص) هم همين مشی را داشته اند. مثلاً ماندن در مدينه در جنگ خندق، تعيين فرمانده جنگ تبوک، حلاليت طلبيدن از امت در اوخر عمر شريفش و آمادگی برای رد مظلمه احتمالی و ... امير المؤمنين (ع) هم در آن 5 سال و اندی حاکميت اسلامی همين مشی را داشته اند. مثلاً مجادلات مردم با وی در منبر مسجد، رفتن به محکمه به عنوان طرف دعوی زره با آن فرد غير مسلمان و ... بقيه ائمه اطهار (س) هم اگر فرصت اعمال ولايت و داير کردن حاکميت داشتند، بلا شک همين رويه را داشتند. در دوران معاصر هم، حضرت امام (ره) به تأسی از اجداد صالحش همين رويه را داشته است. در اين مورد، رجوع مجدد به نامه تاريخی 6/1/68 ايشان، صرف نظر از دليل زمانی نگارش نامه، روحيه و رويه اعمال ولايت (همانی که به تعبير خودش شعبه ای از ولايت پيامبر و ائمه اطهار است) ايشان در طول حياتش پس از پيروزی انقلاب اسلامی را به روشنی نشان می دهد. اما نکته ای که معمولاً اين روزها از آن غفلت می شود اينست که : اگر اين رويه تا الان هم جاری نبود، الان هم، کسی جرأت سؤال از ولايت فقيه را نداشت. همين موضوع نشاندهنده يکسان بودن رويه هاست. البته پر واضح است که وقتی دشمنان زخم خورده از انقلاب اسلامی، که آقايي شان در دنيا، لطمه اساسی خورده، در زمين حمايت از فردی يا جريانی قرار گيرند، آنوقت تعبير هر سخن جايي و هر نکته مکانی دارد، بيشتر معلوم می شود. اگر از دل همين سؤال، توهين و هتاکی به اصل ولايت فقيه منتج شود و اعلام تبری هم ديده نشود، طبيعی است که به ذهن تقريب شود، هدف واقعی سؤال، همين توهينها بوده است. همين الان هم در کشورهای غربی، همانطور که توهين به ديگران، جرم است، توهين و اشاعه بی احترامی به مقدسات خودشان ( هرچه باشد، و لو ملکه يا کتاب مقدس يا کليسا ...) مصداق جرم بزرگتريست. کسی هم از نبود دموکراسی گله ای ندارد و همه يک اجماع در تابعيت دارند. ولی اينکه چطور، هر سؤالی و در هر سطحی از آگاهی مخاطبان، مطرح می شود و بعد هم تعبير به نبود آزادی می شود، هم خودش از عجايب مملکت ماست. آيا طرح سؤال و يا ابراز نظر کارشناسی غير سرگشاده و يا از مجاری قانونی، اشکالی دارد که حالا سؤال و بعد هم هتاکی در اين سطح انجام می شود؟ اين که خودش مصداق توهين به مقدسات درصد کثيری از مردم می شود. بله اگر معتقد به بی اعتقادی، لاابالی گری و نسبيت باشيم، هر توهينی هم طبيعتاً مجاز است. عرض آخر هم اينکه، ايکاش ميدان ابرازی می بود، تا معلوم می شد هنوز هم همان اعتقاد به مبانی اسلام و جمهوری اسلامی، اکثريت است که با احترام به رأی اقليت، آنها را کماکان واجد همان حقوق مساوی با خودشان می داند.
در پناه حق تعالی، پاينده و سرافراز باشيد.
رفقا سلام،
ماه بهمن و دهه فجر هم از راه رسيد. اين حرکت مردمی در بهمن 57 که در سايه نيت و عمل خالص معمار بزرگ انقلاب اسلامی، امام راحل، به نتيجه رسيد، يک حرکت ناگهانی و بدون پشتوانه فکری نبود. حداقل در طول اين 31 سال عمر آن، مردم به درجه ای از رشد و کمال رسيده اند که، اين امانت را عزيزتر از جان نگاه داشته و بر اساس اعتقادات مستدل، به عدالت گستر آخر و نجات دهنده بشريت، تحويل دهند. پر واضح است که عملکردها، حتماً نقايصی هم داشته است. اما در مقام مقايسه، هرچند مع الفارق، حتی در آن 5 سال و اندی دوران طلايي حاکميت امير المؤمنين (ع) هم اينقدر، مردم رشد نداشتند و البته اسلام نضج نگرفت. هرچند وجود معصوم امام (ع) در مسند حاکميت دينی در جامعه آن موقع، يک نسخه بی بديل بود که فقط با ظهور حضرت صاحب الزمان (ع)، همتا و قياس خواهد يافت. اما نمی توان از خودسازی و مجاهدت امام راحل، نيت خالص و عمل صالح او گذشت، آنجاييکه اين رشد را در بين جوانان و همه اقشار مردم ايران، می توان شاهد بود. و البته فکر می کنم، ادامه اين راه پر ابتلا و پر مخاطره، فقط در سايه اعتماد، توکل، و ولايت پذيری ميسور است. و چه زيبا تصوری است، رؤيای اکثر ماها، آنزمانی که آنقدر همه عالم را محبت و عدالت فرا گرفته است که برادر دست در جيب برادر دينی کرده و به قدر احتياج بر می دارد. رفاه و کمال در درجه بالايش قرار گرفته، علم به کنه رسيده و حقيقت راز خلقت بشر به عنوان اشرف مخلوقات عيان شده، دلها از کثرت به وحدت رسيده، همه الهی شده و بهشت خدا، در زمين پهن شده است.
به اميد آن روز
رفقا سلام،
اگر حوصله کنيد و اين لينک را بخوانيد ، http://alef.ir/1388/content/view/63281/ ، احتمالاً با من همعقيده می شويد. از قسمت نظراتش هم غافل نشويد. از خود مقاله جالبتره!
ايرانی و ايرانی پاينده باد
رفقا سلام،
اين يکی دو هفته اخير، بچه ها خيلی تغيير کرده اند. از وقتی نانه، توانست تا حدود زيادی انگليسی صحبت کند، هميشه بهش يادآوری می کردم، تو خونه بايستی فارسی صحبت کند. درسهای خواندن و نوشتن فارسی را هم به خرج زحمت و تلاش مضاعف خانمم، طبق برنامه، انجام می دهد. در فرم مدرسه اش هم نوشتم که زبان صحبت کردن در خانه، فارسی است. از طرف ديگر، مصطفی، از همان يکسال پيش که آمدند، به هيچ وجه راضی نمی شد از مادرش جدا باشد و هر از گاهی بهانه خونه قديمی و ماشين قديمی ( خونه و ماشين پژو 405 سياهرنگمان در تهران) را می گرفت. با جابجايي به خونه جديدمان از حدود يکماه پيش و مخصوصاً باز شدن دوباره مدارس اينجا، خيلی ابراز علاقه رفتن به مدرسه می کند. امشب به نانه می گفت: بيا با هم انگليسی حرف بزنيم و واقعاً چند جمله ای هم شکسته بسته گفت. عجيبتر اينکه، مجتبی امشب وسط بازی خواهر و برادر بزرگترش با يک لهجه جالبی گفت: This is mine! من و خانمم از تعجب دهنمون باز مونده بود. با تمام توجه ما مبنی بر فارسی حرف زدن در خانه، برای فارسی يادگرفتن مجتبی و مصطفی، اينها همزمان دارند انگليسی را هم بصورت غيرفعال، ياد می گيرند. واقعاً فرآيند رشد و يادگيری بچه ها، يکی از عجايب خلقت و نشانه های خداوند است.
خدانگهدار
رفقا سلام،
اين لينک را حتماً ببينيد. اگر دلتان لرزيد، ما را هم ياد کنيد، و آقايان بابک بيات، قيصر امين پور، بيژن ترقی، خسرو شکيبايي، سيد حسن حسينی و ديگر هنرمندان و همه ايرانيان وطن دوستی که يک به يک در خاک گرم ايران زمين، آرام و قرار گرفتند.
http://www.youtube.com/watch?v=SyIsjymkz4s
خدانگهدار
انتخاب دقیق مسئله و استفاده از علم و دانش و تلاش در پرتو ایمان برای حل مسئله
رفقا سلام،
امروز، بعد از چند هفته تعطيلات تابستانه، روز اول مدرسه ها است. مدرسه نانه را هم عوض کرده ايم . وقتی به کلاس جديد و در مدرسه جديد رفت، کمی لپهاش گل انداخته بود. می دونم تقصير منه که اون تحت استرس و هيجانه . تازه، به مدرسه و معلم های قبلی عادت کرده بود و چند تا دوست پيدا کرده بود. البته الان چون زبانش خيلی پيشرفت کرده و می تونه با دانش آموزان و معلمش ارتباط برقرار کنه، مشکلش طبيعتا کمتره. اما به هر حال اميدوارم هرچه زودتر اين درس و بحث تموم شه و برگرديم. کاملا احساس می کنم، که ما مال اينجا نيستيم.
دعايمان کنيد و خدا نگهدار
رفقا سلام،
اينجا امروز روز ملی استراليا بود و تعطيل رسمی. چند روز پيش هم ديويد، همسر سوپروايزرم زی، که خودش هم استاديار بيوتکنولوژی پزشکی است، آمد سر ميزم و يک پرچم استراليا و چند تا کاغذ توضيحات و اعمال اين روز را بهم داد! منم بهش گفتم روز عيد نوروز ما 21 مارس و روز ملی ما هم اول آوريل است. ازش دعوت کردم برای جشن عيد نوروز ما بيايد که خیلی استقبال کرد و گفت برای بچه ها، کلاس خيلی خوبی است. اينها از همه چيز به عنوان يک فرصت برای يادگيری استفاده می کنند . الکی هم نمی گويند، واقعاً دنبال يادگيری هستند. حداقل درصد خيلی زيادی از آنها.
اين چند تا عکس هم جديده،
وقتی مجتبی می خواهد مسواک بزند،
وقتی مصطفی، معلم می شود،
وقتی هر دو، شنا تمرين می کنند!
هفته پيش رفتيم، يه جايي به نام Danger point ،که مرز بين کوئينزلند و نيوسوت ولز بود، مجتبی هم اون دريا پشت سرش را شنا کرد تا به ساحل رسيد.
مصطفی هم در ساحل، منتظرش بود.
دعايمان کنيد و خدا نگهدار
بسم الله الرحمن
الرحيم رفقا سلام، اين مطلب را از فيس بوکم گرفتم که به قلم آقای محمد ميرزايي است و در ادامه
هم کامنتهايي که ديگر دوستان، بر آن مطلب گذاشته اند. *** گردليل غيبت تو وجود پست من است،خدا كند كه بميرم تا تو بيايي *** هرچند که خسته ایم ازین حال نیا!/شرمنده اگرندارد اشکال نیا/ماخط تمام نامه
هامان کوفی ست/آقای گلم زبان من لال نیا *** بیش از 1136 سال است کسی منتظر313 مرد است....وزمان همچنان در
گذراست...مردشدن چقدر زمان می خواهد؟
بسم الله الرحمن الرحيم
رفقا سلام،
این دردنامه، از همان وبلاگی است که قبلا هم نشانی اش را داده بودم.
http://ghadiani.blogfa.com/post-17.aspx
نجوایی با حاجمحمدابراهیم همت
روزگار آزگاری است، «الجزیره» جنون گرفته. با فتوشاپ قتل هابیل را انداخته گردن بسیجیها و میگوید: «همت» را در «جزیره مجنون» لباسشخصیها کشتهاند. همت گرچه پیراهن سپاه به تن داشت ولی خودش لباسشخصی بود. بسیجی بود. ما بسیجیها 300هزار شهید دادیم، بدون محاسبه عمار یاسر. نورعلی شوشتری را هم حساب نکردیم اما شما تعداد شهدایتان با فتوشاپ هم به عدد 30 نمیرسد. من قبرهای قطعه منافقین را شمردهام. شهدای بسیج را با ماشین حساب باید تخمین زد و کشتههای شما را با انگشتان دست. شبها در قبرستان، این فقط مزار شهداست که ترس ندارد. روزگار آزگاری است؛ آموزگار دوره راهنمایی برایم «کامنت» گذاشته که: «من معلم انشای سال دومت بودم، دمت گرم. چه قلم خوبی داری. من همرزم حاجی بودم در طلائیه. دلم خون است. همت بیاذن ولیفقیه آب هم نمیخورد. حالا دلم خون است میبینم که دختر باکری را مصادره کردهاند».
اجازه آقا معلم! من همان زمان انشاهایم را با «بسمربالشهداء و الصدیقین» شروع میکردم و آنقدر سلامی که نثار پروردگار و پیامبر و چهاردهمعصوم و امام و 300هزار شهید و رزمندگان اسلام و بسیجیهای مظلوم و مادران شهدا و پدران شهدا و بچههای شهدا و عمهها و خالههای شهدا میکردم را کش میدادم ...
تا بیشتر از یک خط درباره «علم بهتر است یا ثروت» ننوشته باشم. من نه علمش را داشتم نه ثروتش را، اما اینقدر معرفتش را دارم که علیه پسر همت مطلبی ننویسم. نه پسر همت که نوه همت، نتیجه همت، نبیره همت و ندیده همت نیز از قلم من گزندی نخواهند دید. آن پسر نوح بود که با بدان بنشست. پسر همت فرزند شهید است و انشاءالله خاندان شهادتش گم نمیشود. او آقازاده نیست که بکوبمش. من خود یکی را میخواهم که نازم را بخرد ولی نیاز خود را فراموش کرده و ناز پسر همت را میخرم. من یک موی سر پسر حاجی را به تمام جنبش سبز نمیدهم و یک موی جوانان معترض وطنم را به کل مملکت آقای اوباما. البته حساب هتاکان با منتقدان جداست. چه، من خود منتقدم. اعتراض را باید از زبان من شنید. فریاد را من کشیدم، آن زمانی که «ناطق» در لاک سکوت فرورفته بود. بزرگترین ظلمی که موسوی کرد به همان 13میلیونی بود که فکر میکردند میرحسین نخستوزیر امام است و بیشتر از احمدینژاد بوی خمینی میدهد. آقای آموزگار! من هم مثل شما درد دین دارم و ولایتمدارم و «حکمیت» را فتنه میدانم. باورم هست اما هتاکین میخواهند بین دین من و دین پسر همت تفرقه بیندازند و در «یاهو» با «بالاترین» قهقهه به ریش ما بخندند. من این جماعت هتاک را خوب میشناسم. اینها میخواهند رابطه ما را هک کنند. پسر ممد اتول شبها خواب بنز میبیند و من خواب اتوبوسی که «خرازی» را به جبهه برد. ناصر قاچاق، پسرش 5تا دوست دختر دارد که اسم هیچکدامشان «فاطمه» نیست. «فاطمه» نام مادر من است که میخواست شناسنامهام را دستکاری کند و مرا بفرستد «کربلای 5». خانه من هنوز هم در «شهرک دوئیجی» است نه در برجهای آتیساز. برجهای کج، صراطشان مستقیم نیست. راهی که من برگزیدهام از «کانال پرورش ماهی» میگذرد. از «شلمچه»، از «موانع نونیشکل» اما چهارشنبهسوری همین سال گذشته، پسر ممد اتول در اتوبان همت،ترقهای نثار تمثال سردار خیبر کرد و آن چشمهایی که انگار خدا برایش سرمه کشیده بود به خون نشست. حالا پسر ممد اتول مدعی همت شده و طرفدار باكري. نه! ما به صرف یک مصاحبه و یک اعتراض، پسر همت را تقدیم سنگ به دستان نمیکنیم. من به خاطر کار پرمخاطرهام، خاطرهها دارم از مصاحبت با خانوادههای شهید. شهیدان شیرودی، علمدار، کارور، باقری، زینالدین، جهانآرا، چمران و... خانوادههایشان همه ولاییاند و عاشق رهبری. هتاکان بد جایی سنگر گرفتهاند. این دیگ، آشی برایشان نخواهد پخت. این همه را ول کردهاند، چسبیدهاند به پسر همت و دختر باکری، تا حرص مرا دربیاورند و از این 2 عزیز میخواهند چماقی بسازند بر فرق ما. من نمیدانم روزنامه فلان با چه رویی سراغ پسر همت میرود اما وصیتنامه خود حاجی را چاپ نمیکند! آیا دختر باکری، از پدرش حمید، بزرگتر است؟! مگر شما نگفتید که شهدا، «سربازان وحشی قوم آتیلا» هستند؟ مگر جنگ را برادرکشی نخواندید؟ مگر ننوشتید که فرهنگ شهادت خشونتآفرین است. مگر عکس بسیجیها را فقط در حالت خواب چاپ نمیکنید؟ مگر ادعا نکردید که بعد از خرمشهر، اشتباه کردیم جنگیدیم؟ آیا همت و باکری اشتباهی به شهادت رسیدهاند؟! این 2 سردار هر 2 شهدای بعد از «بیتالمقدس»اند. همت در خیبر شهید شد و آن یکی مرد در بدر و من درد دارد برایم اگر توسط این بچه مزلفها به شهادت برسم. دشمن من آمریکاست. به گلوی من نوادگان حرمله باید تیر 3 شعبه بیندازند، نه بچههای گروهبان قندلی! هتاکانی که با فتوشاپ به جنگ نظام ما رفتهاند، از نبرد رویارو جیم زدهاند و به «گزینه جیم» SMS میدهند!! از مردان با حجاب بیش از این توقعی نیست. اعتراض را به وادی ابتذال کشاندهاند. کم مانده بگویند هر کس در مستراح، 3 بار آه و 2 بار سیفون را بکشد، این طرفدار جنبش سبز است. ما به این بچهبازیها فقط میخندیم! وقت ما به «ساعت گرینویچ» تنظیم نشده، مقدس است. این چند ساعتی که تا «ظهور» مانده، حیف که به بطالت بگذرد. «زمین ابتذال» جای مبارزه ما نیست. ما بزرگتر از آنیم که شما را دشمن خود بدانیم. دشمن من در «تلآویو» است و میخواهد عرصه را بر «سید خراسانی» تنگ کند تا جلوی ظهور را بگیرد. دشمن من مسلح به کلاهک هستهای است نه مجهز به SMS. من کارهای مهمتری دارم، حتی مهمتر از دعوا با پسر همت. بصیرت من به من اجازه نمیدهد به «گزینه الف» SMS بدهم. رای من به «گزینه ظهور» است. من اهل صدم نه نود. فردوسیپور به درد گزارش بازی منچستر با چلسی میخورد و اینکه آیا دختر خاله همسایه دیوار به دیوار فرگوسن، از سگش راضی شده یا نه. من در اوقات فراغتم گزارش محرمانه موساد را میخوانم که «لیبرمن» سوتی داد و یک جاهایش را لو داد. صهیونیسم میخواهد «مهدی» را برباید اما موسای ما به نیل افتاده و از دستان پست در امان است و هتاکین میخواهند از دریای آن 13 میلیون، ماهی اغتشاش بگیرند و با فتوشاپ، خود را دشمن ما جا بزنند. دشمن من در اتاق بیضی نشسته است، نه کسانی که در چتروم با دختران فراری، بازی میکنند. ره به جایی نخواهند برد گمرهان. من حریف خود را میشناسم و خوب میدانم که هنوز هم در بهشت زهرا(س) خلوتترین جا، «قطعه منافقین» است. «ندا» را خدا رحمت کند اما هنوز هم از من در «قطعه 26» نشانی مزار «پلارک» را میپرسند. مزارش از امامزاده زید شلوغتر شده. از یک مزار بوی گلاب بلند میشود، از یک قبر بوی قیر آسفالت خیابان، بوی فریب، بوی توطئه. من در دست چپ ندا، کیسه خون دیدم. «دواگلی» بود شاید. ندا را آرش حجازی کشت. آقای پائولو کوئلیو! این بود آن همه انساندوستیات؟! مترجم «کیمیاگر»، قاتل از آب در آمد و تو خواستی ادای سعدی ما را در بیاوری. سعدی، بنی آدم را اعضای یکدیگر میدانست و ملای روم، مترجم نداشت. همکار BBC نبود. عاشق «شمس» بود و وقتی من داشتم به ندا فکر میکردم، BBC برایش آبغوره میریخت. جان مرا صهیونیستها باید بگیرند. من مفت شهید نمیشوم. این را «حضرت عزرائیل» بداند. فرشتهای که در شانه چپ من نشسته، هیچ دعوایی با فرشته سمت راستی ندارد. این بگومگوها مباحث طلبگی است. چپ و راست چیست؟ داستان دیگری در میان است. از نظر من پسر همت، نه چپ است نه راست، نه سبز و نه قهوهای. من یک حرف دارم: چرا برخیها، خود همت را جزو خانواده همت نمیدانند؟ پدر و مادر همت هم، خانواده همتاند و یکی از روزنامهها به جای چاپ وصیتنامه همت، پسرش را به جنگ من فرستاده، تا یک چیز او بار من کند و یک چیز من بار او کنم و سارکوزی به هر دوی ما بخندد. من برای همت فاتحه میخوانم و در قطعه منافقین، سوره منافقون. قلم من جوهری دارد به رنگ بصیرت که در شناخت دوست و دشمن دچار اشتباه نمیشود. من قابل ناسزاهایی نیستم که دختر باکری نثار لباسشخصیها کرد.
حمید باکری، خود لباسشخصی بود و میگفت: بعد از جنگ، مردم 3 دسته میشوند، عدهای خسته میشوند، عدهای از انقلاب برمیگردند و یک عده هم آنقدر خوندل میخورند تا دق کنند. من جزو همین دسته سومم و همین روزها دق خواهم کرد. این نوشته شاید نامهای باشد به پسر همت یا نه، بهتر است درد دلی باشد با سردار خیبر. سردار! «دوباره دشنه بردار، آن سو همه نهروانیاند». دشمن تو صدام بود و اینجا دشمن قصد کرده مرا به جنگ فرزند تو بفرستد. اینجا ما روی هر کسی دست میگذاریم، سابقهاش را به رخ ما میکشد. به ما میگویند، «بسیجیهای جنگندیده». راست میگویند. نسل من از جنگ، فقط مزه بیپدریاش را چشیده و من «با همه بیسروسامانیام، باز به دنبال پریشانیام». نسل من رنگ جنگ را به چشم ندید اما ترکشهایی که خورد، از جنس زخمزبان بود. با فتوشاپ به دست بسیجی نسل من اسلحه میدهند و ما را متهم میکنند به کشتن ندا. حیف گلوله من نیست که جز سینه پرکینه صهیونیستها را بدرد؟! کاش میشد سردار! تو را با فتوشاپ از «طلائیه» بیرون میآوردم و میگذاشتمت جلوی دکه روزنامهفروشی تا بخوانی که علیه بسیج چه مینویسند. کاش بودی و میدیدی که با فتوشاپ چه ماهرانه جای هابیل و قابیل را عوض کردهاند. مگر با فتوشاپ نبود که «علی» را تارکالصلاهًْ خواندند و ابنملجم را تجسم عبادت. سردار! زمان شما فتوشاپ نبود و همین که سر تو در خیبر از بدنت جدا شد، سیم اینترنت هم وصل شد. دیشب یکی برایم کامنت گذاشته بود که چرا نان شهدا را میخوری. این هم شد حکایت ساندیس و «چهارشنبه و اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی». آقاجان! من سالهاست که پای سفره شهدا نشستهام و دارم نان شهدا را میخورم، حرفی هست؟! نان «24 Frence» باگت است و از گلوی من پایین نمیرود. من سر سفره پدر و مادرم بزرگ شدم، نه در سفرهخانه کنار سفارت انگلیس. من زمانی که داشتم درد انقلاب را میکشیدم، آقازادهها قلیان میکشیدند و با دودش، «جامعه مدنی» میساختند. سفره خانه ما هنوز هم همان چفیه زمان جنگ است. شاید الان یکی از قول شریعتی برایم «کامنت» بگذارد که: «آدم باید نان دنیا را بخورد و برای دین کار کند». من شریعتی را قبول دارم و دکتر میگفت: «خوارج کسانی هستند که کلمات دشمن را نشخوار میکنند به زیان دوست» و من بهخاطر همین حرفها خوارج را «مردمی خداجو» نمیدانم. اما الان «خدا» را در گوگل هم که سرچ کنی، کلی عکس زن لخت میآید که روی کشتی کنار دست ناخدا نشستهاند. خدای من خدای کشتی نوح است. خدای «سفینهًْالنجاهًْ». من خدا را در قرآنی جستوجو میکنم که همت و باکری از زیر آن رد شدند، نه قرآنی که رفت روی نیزه. سردار! بعد از تو من در یک تعزیه نقش عمار یاسر را بازی کردم اما تلویزیون فقط قطام را نشان داد و عدهای در لباس خوارج در همان تعزیه فرق علی را شکافتند و بعد تعزیه را جدی گرفتند و افتادند به جان ما و حالا میگویند شمشیری که علیه ولایت کشیدند، اعتراض مدنی بود. من میترسم سردار! میترسم ما آنقدر حقوق شهروندی ابن ملجم را جدی بگیریم که باز هم «علی» تنها بماند. میترسم آنقدر برای سران فتنه محافظ بگذاریم که دیگر هیچکسی نماند تا از انقلاب محافظت کند. سردار! در چارچوب همین قانون اساسی، دل ما را خون کردهاند و من خوشم آمد که تو چه بموقع پرکشیدی و ندیدی این روزها را که حتی جواب سلام را هم باید در «کامنت» گذاشت. جنگ با فتوشاپ همین است دیگر! با همین فتوشاپ میخواهند مرا و پسر تو را به جان هم بیندازند. من کنایهها را تحمل میکنم و «آقا» اگر بخواهد باز صبر میکنم. راستی سردار! نشنیدی که آقا میگفت: «این عمار»؟!
... و تو رفتی در روزگار جنگ. این ما هستیم و جنگ روزگار. آموزگار دوره راهنمایی برایم کامنت گذاشته که: «حاج همت میگفت من حاضرم در پوتین بچه بسیجیها آب بخورم». سردار! این حرفها الان شعاری شده و دیگر خریداری ندارد. به جان پسرت، تا دو تا فحش نثار ما نکنی کسی برایت هلهله نمیکشد. اینجا ما با عدهای طرفیم که سر مزار ندا میخواهند فاتحه انقلاب را بخوانند. گذشت دوره وصیتنامه نوشتن. الان بازار بیانیه دادن و نامه فرستادن داغ است. و سران فتنه، عجبا که برادریشان را به ضدانقلاب ثابت کردهاند اما ارثشان را از انقلاب، از خون تو میخواهند. تو ساده بودی که میگفتی ما همیشه به انقلاب بدهکاریم. این صف را که میبینی، استثنائا با فتوشاپ درست نشده و صف طلبکاران از انقلاب است. به مهندس هم که ریاستجمهوری را بدهی، شیخ را به چه راضی کنی؟ دیگر کسی سردار! آسمانی نیست و همه زمینگیر شدهاند. اینجا ناموس عدهای BBC است و امنیت ملی عدهای دیگر را CNN تعیین میکند. ناموس من اما خون توست. خون تو سبز نبود. به سرخی خون حسین میزد. آمینگویانی که رفتند روی مین و افتادند زمین، خون هیچکدامشان سبز نبود. سبز، رنگ پیراهن سپاه بود که یک عکس خمینی داشت. سبز، یکی از 3 رنگ پرچم قشنگ جمهوری اسلامی است که روی تابوت تو کشیده بودند. سبز، پیشانیبند «یازهرا»ی پدرم بود که در بیتالمقدس به شهادت رسید. سبز، نگین انگشتر «آقا»ست. کاخ دمشق، سبز نبود. عمروعاص به عشق معاویه، با فتوشاپ سبزش کرده بود و رنگش بوی لجن میداد و خوارج چون «آنفلوآنزای خوکی» گرفته بودند، فریب فتوشاپ را خوردند.
در این روزگار آزگار، این ما هستیم و جنگ روزگار. روزگاری که سردار! با ما سر ناسازگاری دارد. من نه با پسرتو دعوا دارم نه با دختر باکری. من عاشق مادرانی هستم که چون تویی را در دامن خود پرورش دادند. من عاشق تو هستم که در وصیتنامهات به جای تقسیم ارث، دفاع از ولایت فقیه را برایمان ترسیم کردی. سردار! من عمار نیستم اما طلحه و زبیر برایم کامنتهای تهدیدآمیز گذاشتهاند و من در نبود تو و باکری، در خط مقدم اینترنت تنها ماندهام. گلولههای گوگل به جان قلم من افتادهاند و هکرهای خداجو میخواهند آرمان مرا هک کنند. وصیتنامهات را بفرست سردار! نشانی وبلاگ من کمی آنسوتر از «سهراهی شهادت» است.
خدانگهدار
بسم الله الرحمن الرحيم
رفقا سلام،
مطلب زير، خلاصه يک مقاله ديگر، چاپ سال ۲۰۰۶ است. اتفاقا نويسنده اصلی اين مقاله، يک خانم دکتر ايرانی است که تحقيقش را در سوئد انجام داده است. اين مقاله، گزارش اخذ سلول بنيادی از سياهرگ صفانوس پای بيماران و سپس کاشت آن سلولهای بنيادی در يک اسکافولد، به عنوان بافت زمينه نگهدارنده و داخل يک بيو رآکتور به عنوان سيستم کشت ديناميکی يا محرک رشد سلول بنياديست. در مرحله آخر آنها توانسته اند، رگ مصنوعی با منشا سلول بنيادی انسانی توليد کنند.
Production of Extracellular Matrix Components in Tissue-Engineered Blood Vessels
TISSUE ENGINEERING: Volume 12, Number 4, 2006, © Mary Ann Liebert, Inc
The key of tissue engineering is cells and repair abilities in tissue engineering is related to cell proliferation, differentiation, cell-to-cell signalling, producing of extra cellular matrix (ECM) and deposition of ECM. Deposition of ECM is necessary for graft strength. So, the ability of tissue engineering necessitates ECM. ECM contains collagen; elastin and proteoglycan which are responsible for tensile stiffness, elasticity, compressibility and combined with all of them are responsible for viscoelasticity. These are the components of mechanical property. Researchers in this study tried to seed smooth muscle cells (SMCs) and endothelial cells (ECs) which were isolated from great sephanous vein during heart by-pass surgery and put them into the poly glycolic acid (PGA) scaffold into bioreactor with pulsatile suspension of Dulbecco’s modified Eagle’s medium (DMEM) and growth factors (GF) and produced tissue engineered blood vessels (TEBVs).............................................................................
رفقا سلام،
اين مطلب را از اينترنت گرفتم و نشانی از چشم بصيرت اهل الله تعالی است. اميدوارم خداوند متعال، به من هم، فرقان ( جدا کننده حق از باطل و تشويق کننده به حق و دور کننده از باطل ) را عطا کند.
رفقا سلام،
اگر کسی، تو خونه و خانواده اش، نسبت به مطلبی بی اهميت باشد، هر چقدر هم که در جامعه، خود را مقيد به اون مطلب نشان دهد،
آيا نمی شود از رفتار خانواده اش نسبت به آن مطلب مهم، متوجه کيفيت اعتقادات خودش هم شد؟ اگر آن فرد، اتفاقا، آدم خيلی خيلی بزرگ هم باشد، آنوقت رفتار خانواده اش، به صورت غيرمستقيم، نيات درونی خودش را بر ملا نمی کند؟
خداحافظ
رفقا سلام،
اين متن هم قسمتی از يک مطلب مفصل است که اصلش را در اين وبلاگ http://ghadiani.blogfa.com/می توانيد ببينيد.
جاده لغزنده است/ دشمنان مشغول کارند/ با احتیاط برانید/ سبقت ممنوع/ دیر رسیدن به پست ریاستجمهوری/ بهتر از هرگز نرسیدن به امام است/ حداکثر سرعت مجاز، سرعت حرکت ولیفقیه است/ اگر پشتیبان ولایتفقیه نیستید/ لااقل کمربند دشمن را نبندید/ با دنده لج حرکت نکنید/ با وضو وارد شوید/ این جاده مطهر به خون شهداست/
من رانندگی را در همین جاده انقلاب/ یاد گرفتهام/ اما راننده فرمول یک هم/ نمیتواند چشم بسته حرکت کند/ شوماخر هم خلاف کند/ پلیس باید به «مرّ قانون» عمل کند/ مگر اینکه رشوه گرفته باشد! / ماشین من/ بیمه آسیا نیست/ «بیمه انقلاب» است/ و پدرم اول انقلاب در کمیته بود/ و خوب شد که در جنگ شهید شد/ و از کمیته X سر درنیاورد/ من جلوی آینه ماشین/ علامت X نگذاشتهام/ پلاک پدرم را آویزان کردهام/ و وصیتنامهاش/ هنوز هم/ آویزه گوشم است/ وصیتنامه پدرم/ نامهای بود خطاب به امام/ که هم سلام داشت/ و هم والسلام/
و پدرم عاشق امام بود/ و با «پرواز انقلاب»/ بال درآورد/ و رفت مهرآباد که در فضایش / «بوی عطر شقایق پیچید» ه بود / من میخواهم به آن خلبان بگویم/ امسال دست امام را محکمتر بگیرد/ و امام را زودتر بیاورد/ من دلم برای خمینی تنگ شده/ هوای روحالله افتاده به سرم/ پدرم بعد از جمعه سیاه میگفت/ «که راه ما باشدا راه تو ای شهید»/ پدرم «دست قهار خلق خدا بود» / و قبل از انقلاب/ عکس خمینی را/ به طلق موتورش زده بود/
اماما! امسال زودتر بیا/ لااقل به خاطر خامنهای/ مگر نگفتی که سیدعلی/ چون خورشید میدرخشد/ که تو گفتی لیاقت رهبری دارد/ و ما هر وقت/ دلمان برای تو تنگ می شود/ خامنهای را نگاه میکنیم/اینجا اما عدهای پشتیبان آمریکا شدهاند/ و به خورشید پشت کردهاند/ و بر اصل ولایتفقیه/ شعار مرگ میدهند/ و عدهای از تو دم میزنند/ تا او را بکوبند/
خدانگهدار
بسم الله الرحمن الرحيم
رفقا سلام،
مطلب زير را از اين وبلاگ گرفتم که خواندنيست. http://chaei.blogfa.com/
... خرداد سال جاری در آستانه انتخابات دهم، آقای هاشمی رفسنجانی در راس یک هیات بیش از صد نفره از اعضای خانواده و دوستانش به عراق سفر کرد در این سفر علاوه بر زیارت ، با علما و مراجع عراق از جمله حضرت آیت الله سیستانی دیدار کرد. خاطره نویس این سفر، یار غار آقای هاشمی مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی, مسیح مهاجری بود وی خاطرات این سفر را با عنوان " در حیات خلوت سردار قادسیه " به نگارش درآورد. وی در بخشي به دیدار آقای هاشمی با مرجع بزرگ آیت الله سیستانی پرداخته است. در این دیدار که قبل از رخداد های پس از انتخابات و روشن شدن مواضع هاشمی صورت گرفته آیت الله سیستانی با بصیرت و بینش خاصی نسبت به زاویه پیدا کردن هاشمی از مقام معظم رهبری انتقاد می کنند و این اختلاف را در حوادث عراق نیز موثر می دانند. روشن بینی این مرجع بزرگ قبل از حوادث انتخابات و نامه سرگشاده هاشمی به مقام معظم رهبری و تشنجات و آشوب های خیابانی و به رغم دوری از ایران ستودنی است. این در حالی است که برخی خواص که در ایران زندگی می کنند پس از گذشت ۷ ماه از این مسایل روشن، هنوز در ابهام به سر می برند!! اصل این گزارش را تا آن مقدار که آقای مهاجری که از فداییان هاشمی است به قلمش اجازه داده است تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم:
« از روز اول سفر تا امروز اين اولين ديداري است كه بدون دوربين و خبرنگار و ضبط برگزار مي شود. قرار شده خبرنگارها و دوربين دارها بيرون خانه در كوچه منتظر بمانند تا زماني كه آقاي هاشمي رفسنجاني از ديدار برمي گردند از ايشان درباره گفتگوهاي انجام شده سئوال كنند. اين رويه ايست كه در مورد همه ديدارهاي آيت الله سيستاني اعمال مي شود و استثنا هم ندارد. به همين جهت است كه تلويزيون ها فقط يك فيلم چند لحظه اي از ايشان درحالي كه كتابي دردست دارد پخش مي كنند و يك فيلم چند لحظه اي ديگر كه در همين خانه درحال مذاكره با مراجع نجف هستند. اين فيلم ها را هم لابد عوامل خودي خيلي غافلگيرانه گرفته اند.
وقتي وارد اطاق آيت الله سيستاني شديم ايشان را با يكي از اصحاب كه شيخي به نام انصاري است و هميشه در كنارشان قرار دارد در همان گوشه معهود اطاق نسبتا بزرگ ديديم كه نشسته اند و براي مصافحه با مهمانان از جا بلند شدند. آقايان موسوي بجنوردي موحدي كرماني و سيد علي خميني كه با نوه دختري آقاي سيستاني ازدواج كرده بعد از مصافحه در كنار آيت الله سيستاني نشستند و آقاي محسن رضائي كه هميشه در كنار آقاي هاشمي رفسنجاني مي نشينند تا نفر اول بعد از ايشان باشد اينجا كم آورد و وقتي آقاي هاشمي رفسنجاني وارد شدند و كنار آيت الله سيستاني نشستند آقاي رضائي شد نفر چهارم . اشكالي ندارد مهم اينست كه در انتخابات رياست جمهوري نفر اول بشود. اين دفعه نشد دفعه ديگر...
آقاي هاشمي رفسنجاني كه وارد شد آقاي سيستاني ايشان را در بغل گرفت و دو آيت الله [!!!] همديگر را بوسيدند و بعد از احوال پرسي مختصر صحبت ها شروع شد. شروع كننده هم مهمان بود كه گفت : شما در قضاياي عراق خيلي خوب عمل كرده ايد و من آمده ام از شما تشكر كنم و اميدوارم با قدرت و نفوذي كه داريد ائتلاف شيعه را تقويت كنيد.
آيت الله سيستاني به رسم همه علما كه خودشان را هيچ كاره مي دانند و به قول معروف شكسته نفسي مي كنند در جواب گفتند : همه كارهاي عراق دست شماست شما بايد ائتلاف را حفظ كنيد من كه كاره اي نيستم و اينجا چيزي دست من نيست اختياردار من نيستم .
آقاي هاشمي رفسنجاني گفتند : بله شما قانونا اختياري نداريد ولي نفوذتان زياد است و مي توانيد كارهاي فوق قانون انجام بدهيد و مردم عراق و مسئولين هم از شما اطاعت مي كنند.
پيدا بود كه آيت الله قصد ندارند به اين بحث تن بدهند و ميخواهند موضوع را عوض كنند. لذا در جواب گفتند : شما اگر خودتان در ايران متحد باشيد همه مشكلات حل خواهد شد.
آقاي هاشمي رفسنجاني گفتند : ما اختلاف نداريم . من و رهبري با هم خيلي خوب هستيم و هيچ مشكلي نداريم . البته گاهي اختلاف نظرهائي پيش مي آيد ولي هر جا نتوانيم حل كنيم من كوتاه مي آيم و از ايشان تبعيت مي كنم .
آيت الله سيستاني گفتند : بله خبر دارم كه شما گفته ايد نظر ايشان برايتان حجت است و تبعيت مي كنيد ولي مصاحبه آقاي زيباكلام باشما را كه خواندم ديدم شما با هم اختلاف زيادي داريد. اين كتاب( هاشمی به دون روتوش) براي من مهم بود و من آن را دو بار خواندم .
آقاي هاشمي رفسنجاني گفتند : اين ها مهم نيست چون مباحث فكري است . آن چه مهم است اين است كه در عمل ما متحد عمل مي كنيم و به نظر رهبري عمل مي شود.
اين بحث هرچه ادامه پيدا كرد آيت الله قانع نشدند و حدود نيم ساعت به همين مطالب گذشت تا اين كه آقاي افشار مسئول تشريفات از همه حضار خواست دو آيت الله را تنها بگذارند تا صحبت ها را بطور خصوصي ادامه دهند.....»
( روزنامه جمهوري اسلامي 09/03/1388 صفحه داخلي) به نقل از وبلاگ آقای روانبخش