بسم الله الرحمن الرحيم

رفقا سلام،

ببخشيد، سرم خيلی شلوغ شده. کارم شده، صبح ها از اول وقت  تا غروب آفتاب، داخل آزمايشگاه فول امکانات، ور رفتن با سلول و مديا و اسکافولد.  البته رو کم کنی هم شد، ولی بزنم به تخته روشون کم شد. کيا و کجا رو بی خيال، همين که فهميدند، ايرانی جماعت وقتی بگه يا علی تا آخرش هست، کافيه. 

خوشبختانه به لطف خدا و همت خودم و البته حمايت خانواده ام، کار درس را تا اينجا، نسبتاً خوب جلو بردم. البته کل پروژه، خيلی سنگين و حياتی هست. اما کاری که کردم و اينا هم خوششون اومده، اينه که کار را به اهداف کوچولو، تقسيم کردم و مثلاً برنامه کاری آزمايشگاه، بصورت 6 هفته می دهم. بعد از رسيدن به اهداف، مجدداً هدف گيری 6 هفته بعدی. اينطوری، سختی کار خودشو نمی تونه نشون بده و بعلاوه لذت رسيدن به هدف را هم درک می کنم که خودش تقويت کننده مثبت، برای ادامه کار است. تا اينجای کار تونستم، سلول بنيادی انسانی را به دو رده سلول اختصاصی که می خواستم، کشت افتراقی بدهم و با انجام آزمايشات اختصاصی کاراکتريستيک، اونها را تأييد کنم. از طرف ديگر، بعد از اينکه با بی محلی يکی از سوپروايزرهام روبرو شدم، تونستم، طی سه مرحله آزمون و خطا، اسکافولد يا همون داربست قابل جذب سلولی، به قطر يک ميلی متر درست کنم. ( البته ايده اوليه اش را يک خانم از دانشجوهای ايرانی همينجا داد که قبلاً ايران، دامپزشک بوده). کار به جايي رسيده که همونی که بی محلی بهم می کرد، امروز اومد تو آزمايشگاه  و گفت: ميشه از سلولهای کشت داده ات منهم استفاده کنم؟ آخه از کاری که اون نتونست تو 6 هفته انجام بده، من تو 28 روز، به لطف خدا، جواب گرفتم. می خواستم يادش بيارم که : يادته قرار شد به دانشگاه يو کيو، زنگ بزنی تا من برم برشهای يک ميلی متری از اسکافولدم رو اونجا تهيه کنم، اما گفتی: نه. البته ممنون که زنگ نزدی، چون باعث شدی خودم اسکافولد 1 ميلی متری هم بسازم. 

اما بهش نگفتم، چون اگه اينکار را می کردم، مثل خودش بودم. حالا تازه اول کاره، بايد با تلاش بيشتر، خصوصاً از آنجاهايي که اينها، فکر می کنند، ضعف دارم، خودم را بهشون ثابت و البته تحميل کنم. 

امشب بايد از دو تا خانم هم تشکر ويژه کنم. ديشب که بانی برنامه دعای کميل، زنگ زد و بدليل بيماری خانمش, عذر خواست، مونده بودم، چی ميشه. البته می تونستيم، مثل موقعيتهای مشابه قبلی، شام ساده يا حتی نون و پنير بدهيم. اما امروز 17 ربيع بود، اين  دو تا خانم محترم هم، انصافاً مردونگی! کردند و نذاشتند، چراغ امشب، کم رونق باشه. از صبح علی الطلوع، آماده شدند و تا شب، غذای مناسب را تهيه کردند. بگذريم که وسط کار، گازشون تموم شد و شيطون، تموم تلاشش رو کرد که کار نتيجه نده، اما بالاخره کم آورد و مجلس اهل بيت با آبروی هميشگی که دارند، سنگين، برگزار شد. خدايا، در دنيا و آخرت، که بيشتر محتاجيم، آبروی آنها را حفظ کن و از نيتشون و عملشون، به احسن وجه، قبول فرما.